آرامم کنید

بانو جانم

تشنه ام...تشنه بویتان

خسته ام خسته خسته دنیا

مرا رها کنید..

می شود مرا باخودتان ببرید؟

آرامم کنید...

بانو.........

بانوجانم دستم را بگیر

دعایم کن

گوشه ای نه ذره ای «صبر» در جانم بریزان

بانو هوایم را داشته باش

دلم به شما گرم است بهانه من

دعایم کن

دل بی قرارم تنهاست

بی قرارم

دلم تو را می خواهد وبا تمام وجودم فریاد می زنم وصدایت می کنم

شاید تو«بانو» دستم را بگیری

من بی قرارم به سر سودای اغوش تو دارم

مرا دریاب

ناتمام

30 سال...

فقط چند قدم به 30 سالگی ام مانده است

دلم باران می خواهد که ببارد بر 30 سالگی ام

ودوباره نو شوم

بلند شوم .آه که چقد کار ناتمام دارم

ظهور دل ها

*ای حجت غایب زمانها

در مدح تو نارسا، بیانها

ای سایه لطف رحمت حق

سلطان زمین و آسمانها

بازآ که دوباره فصل گل شد

ای زیور حسن بوستانها

*به امید ظهور “بهار دلها” در بهار امسال*

موقت

چقدر این روزهایی که می آیند وسخت می روند خسته ام کرده

کاش خدا چند روز مرخصی استعلاجی از زندگی برایم می نوشت

دور ونزدیک

دلم تنگ می شود

برای بچگی هایم

برای روزهای تعطیل خوب بچگی هایم

برای باهم بودنمان

چقدر دور وچقدر نزدیک

کی می شود دوباره با هم باشیم بدون دغدغه های امروزیمان

برای خودمان حتی شده دمی باهم باشیم

آرام

سخت دلم هوایتان را کرده.........

دل تنگ دیدارتان بانو جانم...

دلم گرفته...دلم فقط صحن وسرایتان را می خواهد...

این روزها می خندم اما یک دنیا آه واشک دارم...

دعایم کنید بانوجانم تا آرام شوم...

یک دنیا بغض وآه

نمی دانم این روزها چه مرگم شده است

یه دنیا بغض وآه وگریه دارم

اما می خندم

 خسته ام

روانم بهم ریخته بانو تو مرا دریاب

امروزم را بخیر کنید

فردا راهم

 

مهمان

این روزها دلم سخت هوایتان را کرده...

می شمارم ثانیه های دوریم از شما را...

وچقدر دلم شمار امی خواهد...

فقط لحظه ای من را مهمان کنید کافی است...دلم حرمتان می خواهد

مرامهمان کنید آقای رئوفم